جدول جو
جدول جو

معنی زاری کنان - جستجوی لغت در جدول جو

زاری کنان
(کُ)
نالان. گریان:
بدینسان همی رفت زاری کنان
که آمد بدان بارگاه کیان.
فردوسی.
یحیی چون بشنید، زاری کنان روی بکوه نهاد. (قصص الانبیاء ص 181).
چو من دیدم آن نازنین را چنان
برون رفتم از خانه زاری کنان.
نظامی.
- بزاری کنان، بحالت زاری کردن:
از یک طرف غلام بگرید به هایهای
و از یک طرف کنیز به زاری کنان شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازی کنان
تصویر بازی کنان
در حال بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادی کنان
تصویر شادی کنان
در حال شادی کردن، برای مثال مگوی انده خویش با دشمنان / که لاحول گویند شادی کنان (سعدی - ۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
در حال بازی کردن. مشغول بازی. بازی کننده، رقص. پای کوبی. رقاصی:
چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست.
اسدی (گرشاسب نامه).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی (گرشاسب نامه).
بر آراسته قوس را مشتری
زحل در ترازو به بازیگری.
نظامی.
، شوخی. بیهده. عبث:
مپندار کز بهر بازیگری است
سراپردۀ این چنین سرسری است.
نظامی.
، شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف) :
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حقوری
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
گریه و ناله کردن. نالیدن. گریستن:
مستی مکن که نشنود او مستی
زاری مکن که نشنود او زاری.
رودکی.
شو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را بزاری بازآری.
رودکی.
راست که افتادی و ز خواب و ز خور ماند
آنگه زاری کنی و خواهش و زنهار.
ناصرخسرو.
لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دوتو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مسرت کنان. در حال شادی کردن:
چو از کوه و از دشت برداشت بهر
همی رفت شادی کنان سوی شهر.
فردوسی.
چو بیژن نشسته میان زنان
به لب بر می سرخ و شادی کنان.
فردوسی.
مگو انده خویش با دشمنان
که لاحول گویند شادی کنان.
سعدی (گلستان).
خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است. (گلستان).
حرم شادی کنان بر طاق ایوان
که مروارید بر تاجش ببارند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
یک نوع نانی است که با آرد برنج و دراز وبشکل تقریباً بیضی درست می کنند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ کُ)
درحال تفسیر. در حال شرح. در حال تعبیر:
گزارش کنان تیز کن مغز را
گزارش ده این نامۀ نغز را.
نظامی.
هرآنچ از پدر مایه اندوختی
گزارش کنان در وی آموختی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شادی کنان
تصویر شادی کنان
در حال شادی کردن، شادی کنندگان خوشحالان
فرهنگ لغت هوشیار
در حال بیان کردن، در حال شرح و تفسیر: هر آنچ از پدر مایه اندوختی گزارش کنان در وی آموختی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
رثاءً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
Wail, Whine
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
gémir, se plaindre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
волати , скаржитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
kulia, kulalamika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
вопить , ныть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
wehklagen, jammern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
শোক করা , অভিযোগ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
آہ و فغان کرنا , شکایت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
ร้องไห้ , บ่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
嘆く , 不満を言う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
inlemek, şikayet etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
lamentować, narzekać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
להתלונן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
울다 , 불평하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
meratap, mengeluh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
jammeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
lamentarse, quejarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
lamentare, lamentarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
lamentar, reclamar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
哀号 , 抱怨
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
विलाप करना , शिकायत करना
دیکشنری فارسی به هندی